ریحانه جووووونریحانه جووووون، تا این لحظه: 16 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره
رانیا جووونرانیا جووون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
محمدحسین جوووونمحمدحسین جوووون، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

ریحانه تمام زندگی من

من و روزمرگی های 3 تا گلهای زندگیم

بدنیا آمدن ریحانه

ریحانه جون ،عزیزم بذار یه کم از قبل اینکه بدنیا بیایی برات تعریف کنم . زمانی که تو توی شکم مامان بودی ، من و بابا خیلی ذوق داشتیم . تو ماههای آخر هر روز به سیسمونی ها سر می زدیم و چیزایی که نیاز می دیدم می خریدیم . تقریباً اون چیزایی که یادم میاد و مکانش و برات می گم .  اولین چیزی که به نیت تو گرفتیم عروسکی بود که الان هم داری عروسک  هری  از اسباب بازی فروشی مدرسی . بعد دیگه یواش یواش رفتیم کمدسفارش دادیم تو خیابون جمهوری(رنگ چوب و صورتی) و کلی دنبال فرش قشنگ برای اتاقت گشتیم بلاخره تو خیابون فردوسی پیدا کردیم . سرویس غذاخوری چینی اسپیدار از پاساژ اوقاف که الان مغازه اش بسته شده . ساک ...
21 خرداد 1390

مراسم نام گذاری بنیامین

عزیزم در شب پنج شنبه تاریخ 8/2/90 اسم نی نی دایی صادق و گذاشتیم . پنج شنبه ساعت 24/1 من محل کارمو ترک کردم و مستقیم رفتم خونه دایی صادق . بابا نزدیکای 30/2 بود که زنگ زد از دانشگاه زنگ زدند باهات کار دارن ، من هم زنگ زدم دانشگاه ، گفتند آقای یوسفی اومده شما نیاز نیست که بیاین . دیگه با خیال راحت کارا را ادامه دادم . غافل از اینکه ... درست کردن سالاد و مرغ به عهده من بود که من بعد از درست کردن سالاد و مرغ رفتم خونمون هم دوش بگیرم و هم لباسهای تورو بیارم. تو هم با خاله وجیهه از مهدکودک اومده بودید خونمون که وقتی بابایی از سرکار اومده بود شما رو آورد اونجا. بعد دوتایی با خاله وجیهه خونه دایی صادق رفتید حموم. من هم بعد از د...
19 خرداد 1390

تولد ریحانه ، بابایی و روز زن

سلام عزیزم ، این مطلب و بعد از تماس با تو که امروز خونه خودمون هستید و من  الان سرکار هستم و سرم خلوته ، می نویسم . دیروز که 3/3/90 بود مناسبتها قاطی شده بود . همزمان با تولد بابایی ، روز زن و مادر هم بود. که من به افتخار روز مادر ، تولد بابایی و هم اینکه 23 اردیبهشت برای تو تولد نگرفته بودم ، خواستم یه جشن کوچولو بگیرم . بعداز مرخصی گرفتن در ساعت 15/12 با ماشین سمانه دوستم که اومده بود دنبال بچه اش ، رفتیم چندتا شیرینی فروشی که سفارش کیک بدم اما متاسفانه همه جا تموم کرده بودند  ، بعد از دو سه جا سر زدن ، آخر به شیرینی سر کوچه مون سفارش دادم (شیرینی سرای هدیه) . بعد رفتم خونه نشستم به بادکنک ب...
17 خرداد 1390

سه روز تعطیلات خرداد ماه 90

سلام ریحانه جونم . این مطلب رو زمانی ارسال می کنم که 3 روز تعطیلات رو پشت سر گذاشتیم . روز اول که جمعه بود تا غروب مشغول کارای خونه بودیم و به کمک تو آشپزی می کردم . یه سالاد جدید می خواستم درست کنم که تمام موادشو تو برام خرد کردی و  من هم فسنجون بار گذاشتم که قسمت شد روز یکشنبه ناهار بخوریم .قربون اون دستای کوچولوت بشه مامان . می گفتی مامان بخدا دستامو با مایع شستم ، بو کن ببین بوش میاد پس بده من غذا درست کنم .                                     &nbs...
17 خرداد 1390
1